برادرم وصیت کرد موتورش را برای جبهه بفروشیم

به خبرنامه جامع تخصصی لوازم خانگی خوش آمدید

پنجشنبه ۱۲ تیر ۰۴

برادرم وصیت کرد موتورش را برای جبهه بفروشیم

برادرم وصیت کرد موتورش را برای جبهه بفروشیم https://evarah.ir/2021/07/برادرم-وصیت-کرد-موتورش-را-برای-جبهه-بفر/ ایواره Thu, 15 Jul 2021 13:35:00 0000 عمومی https://evarah.ir/2021/07/برادرم-وصیت-کرد-موتورش-را-برای-جبهه-بفر/

شهید ابوالقاسم مقدسی در 25 تیر 1361 در عملیات رمضان به شهادت رسید. وی در وصیت نامه خود نوشت: “من مقداری پول پس انداز کردم.” “همچنین موتور من را بفروشید و پس انداز خود را به جبهه اهدا کنید تا صرف هزینه های جنگ شود.” به گزارش ایواره ، روزنامه “جوان” در ادامه نوشت: برای …

منبع: خبرگذاری ایواره
برادرم وصیت کرد موتورش را برای جبهه بفروشیم

شهید ابوالقاسم مقدسی در 25 تیر 1361 در عملیات رمضان به شهادت رسید. وی در وصیت نامه خود نوشت: “من مقداری پول پس انداز کردم.” “همچنین موتور من را بفروشید و پس انداز خود را به جبهه اهدا کنید تا صرف هزینه های جنگ شود.”

به گزارش ایواره ، روزنامه “جوان” در ادامه نوشت: برای آشنایی با این شهید عملیات رمضان با خواهرش فاطمه مقدسی گفتگو کردیم. قبل از شما داستان های این خواهر شهید هستید.

کارگر ساختمانی

خانواده ما بزرگ بودند و در مرکز خانواده ما نظافت ، نور و حساسیت وجود داشت. فضای زندگی ما با صدای قرآن فضای متفاوتی داشت. ما سه خواهر و شش برادر بودیم. ابوالقاسم در 11 نوامبر 1964 متولد شد و تا کلاس ششم تحصیل نکرد. ابوالقاسم تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه “انقلاب اسلامی” در روستای غنی آباد به پایان رساند. در آن زمان ، پدر ما كشاورز بود و قبل از عزیمت به جبهه ، ابوالقاسم به عنوان یار پدر و به عنوان یك برادر سازنده دیگر كار می كرد.

شعر حماسی و رزمی

با شروع جنگ تحمیلی ، ابوالقاسم و چهار برادر دیگر برای دفاع از کشور به جبهه رفتند. مادر و پدرم اعتراضي به حضور بچه ها در ميدان جنگ نداشتند. مادرم برای ما تعریف کرد که وقتی ابوالقاسم می خواست به جبهه برود ، نزد من آمد و گفت: «مادر! “من تصمیم گرفته ام که به جبهه بروم ، البته با رضایت شما.” توافق کردیم و او رفت. وقتی می خواست به جبهه اعزام شود خیلی خوشحال به نظر می رسید. او لباس خود را به گردن خود پوشید و در خانه قدم زد و شعرهای حماسی و نظامی را زمزمه کرد. وقتی به جبهه رفت ، به من و پدرش توصیه کرد برای بیرون آمدن از خانه از خانه بیرون نرویم تا احساس اشتیاق و بی حوصلگی نکنیم. هنگامی که به مرخصی رفت ، همان روسری را که هنگام رفتن روی شانه های خود بسته بود ، به تن کرد.

ماه رمضان ، ایست بازرسی زید

ابوالقاسم سه بار به جبهه ها اعزام شده بود. وی برای اولین بار به کردستان رفت. وی در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر از ناحیه پا مجروح شد. وی بدون اطلاع خانواده ، برای معالجه و جراحی در بیمارستان تبریز بستری شد و پزشکان موفق به ترک برخی قطعات از بدن وی شدند. برادرم پس از بهبودی به دامغان آمد و از بیمارستان مرخص شد. در مرحله سوم از طریق بسیج به جبهه اعزام شد. سرانجام وی در عملیات رمضان به عنوان تک تیرانداز در خط مقدم حضور یافت و در تاریخ 25 تیر 1361 در همان عملیات به همراه دو دوست و همکار دیگر به نامهای شهید علی مقدسی و شهید محمد نجاری در خط دفاع پاسگاه زید (شرق بصره) به شهادت رسید. پیکر مطهر برادرم را به زادگاهش ، روستای غنی آباد بردند و در آنجا به خاک سپردند.

موتور فروش پول

ابوالقاسم یک بسیجی شجاع و یک فرماندار مداری بود. برادرم مقداری پول از امکانات خود پس انداز کرده بود و در وصیت نامه به ما دستور داده بود موتور او را بفروشیم و با پس انداز خود آن را به جبهه اهدا کنیم تا بتواند آن را برای هزینه های جنگ خرج کند. ابوالقاسم رزمنده ای شجاع و شاد بود که رفیق ما را تشویق و تشویق می کرد. او مردی وارسته و خداپسند بود. تمام افکار او در مورد حفاظت از میهن اسلامی و تقدس ارزشهای دینی بود. او موضع محکمی در برابر گروه های ضدانقلاب حفظ کرد. وی اطاعت از رهبری حضرت امام (ره) و دفاع از میهن اسلامی را وظیفه خود دانست. او بسیار مودب و مهربان بود. او در بین اعضای خانواده ما بسیار دوست داشتنی و فداکار بود. او همیشه به مادرم می گفت: «مادر! هر آنچه لازم دارید به من بگویید. “من آن را برای شما آماده می کنم.” ابوالقاسم در کودکی از رفتاری و شخصیتی مصمم و بردبار برخوردار بود. او با محبت و مهربانی با همسایگان و دوستانش رفتار می کرد و اجازه نمی داد از او آزرده شود. وی به دلیل سن کم ، دارای ذهن باز و نظر بالایی در مورد موضوعات مختلف بود. او به برادران خود توصیه کرد. او به پدر و مادر من احترام زیادی می گذاشت و به آنها ابراز عشق ویژه می کرد.

بخشی از وصیت نامه شهید

با امید پیروزی حق بر باطل و اسلام بر کفر و سلامتی رزمندگان و پیروزی آنها و آزادسازی قدس از اشغالگران ، همه شما را به خدا توکل می کنم. روز قیامت با ما دیدار کنید! میریم کربلا داداش! خداوند! خداوند! ما شما را در جان مهدی نگه می داریم ، تا انقلاب مهدی خمینی.

انتهای پیام

منبع: خبرگذاری ایواره
برادرم وصیت کرد موتورش را برای جبهه بفروشیم

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.